سلامتی سه کَس:لیلی،شعبون،شازده
یک نفر انتهای مغز من روی کلمن آبی زوار در رفته ای ریتم سلطان قلب های عارف رو گرفته،آبجی بزرگه با دامن زرد حریر و گل های قرمز روش با یک تِی کثیف و خراب داره تانگو می رقصه،سهیلا یک سینی گذاشته مرکز ثقل سالن و همه کثیف و ژولیده دست انداخته ایم به گل هندونه،ریتم کلمنی سلطان قلب ها همچنان با قدرت می زند،شعبون بزرگی میکنه داد میزنه:همه خفههه،سهی تقسیم کن...ریتم کلمنی خفه می شود،تانگو آبجی بزرگه هم خفه می شود،دست های دراز شده سمت گل هندونه هم،قاچ های شتری و باز ریتم سلطان قلب ها تو خونه تازه خریده و خالی خاله انسی میپیچه،شازده بزار یه حقیقت رو بهت بگم تو اخرین نفری بودی که فکر می کردم از رفتنت ناراحت می شم،اما بعد سهیلا که پاگیر فرنگ شد و شعبون که رفت سربازی و همونجا موندگار شد و از لیلی فقط رد چرخ چمدوناش به یاد مونده و آبجی بزرگه همش یا سر کاره یا تو سفر،تو تنها بازمونده دلخوشی های من بودی،هرچند رک،هرچند بی اعصاب،بی احساس،بی اخلاق،بی ملاحظه،اما شازده نوه های خانوم جون بودی...
همچنان ریتم سلطان قلب ها روی کلمن آبی...
- ۹۵/۱۱/۰۷