بخاطر گونه ی زرین آفتابگردان

۲۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

میپرسه نظر خودت چیه؟بنظرت خوبه؟! من فکر میکنم بعد از کاف هیچ چیز و هیچ کس رو خوب ندیدم، همه آدم ها از نظر من تو زمره "بد نیییست" قرار دارند،میشه یکی منو رها کنه از این عذاب...

مثل سووشون ست،خود تقدیر سووشون قد علم کرده در زندگی من،همونقدر داغ دیده،همونقدر تاخته شده و استعمار شده

خسته باشی،برف باریده باشد و کلاس بخاری نداشته باشد،دست هایت گز گز کند،مقنعه ی سفیدت پر خط های رنگی خودکار ها باشد،زنگ آخر ریاضی داشته باشی و از صبح قول لازانیا برای ناهار گرفته باشی، زنگ خانه که می خورد می دوی بیرون و بین سرویس ها و ماشین ها دنبال موتور بابا میگردی،بابا دست های گزگزیت را بین دست های گرمش بگیرد و تا موتور روی کولش سوارت کند،بعد از خیابان کاج برود سمت خانه،تو دست محکم کنی دور کمر بابا و سرت را 90 درجه بگیری سمت آسمان تا از بین شاخه های کاج "آسمان" شکار کنی،برف ریز ببارد،دهان باز می کنی تا برف بخوری،یه دونه،دو دونه،سیصد دونه مروارید...

ستار هرچی شدی بشو،معتاد شدی،بیمار شدی،سرطان گرفتی،ایدز گرفتی،ورشکست شدیم،دور افتادیم از هم،هرچی هرچی بشه ایرادی نداره فقط واسه انار یه بابای پوشالی نشو،یه بابای الکی گنده که بزرگ شه ببینه همه دروغ بودی،ستار بت نشو،اسطوره باش واسه دخترمون

خوشکل ترین دختر دنیایی بدون چشم های شهلا،بدون موهای شبق رنگ،بدون أبروهای کمون،خوشکلترین ها همیشه مهربون ترین هان،تولدت مبارک خوشکلترین دختر دنیا،دورترین مهربون دنیا

اینکه من گله نمی کنم که چرا همه اتاقا دکوراسیونش عوض شد،کاغذ دیواریش نو شد،کمد و تختا عوض شد،اما اتاق من نه معنیش این نیس که حالیم نیس،فقط به معرفت شون دیگه اعتقادی ندارم...

من همیشه از آدم ها توصیفات زیادی دارم،نحوه حرف زدن،زبان بدن،اتو شلوار،رنگ رژ،موهای فر،موهای لخت،موهای ویو،صداقت چهره،نگاه های گریزون،لبخندهای متملقانه،عطر ها،علایق،حد مطالعه،تو...تو ستار...در تو چیزی هست غیرقابل وصف که آدم ها هر کدوم به طور نسبی از اون یه مقداری برخوردارند،یا اصلا ندارندش،تو غایت یک صفت نیکی،یک چیزی ما بین چشم های نگران و لب های خندان و شعر های حافظی!

من اگر دقیقم به آدم های اطرافم فقط بخاطر این بود که ببینم چقد از تو رو دارن،اما تو ما بین کلاس های دانشگاه و دوچرخه سواری های عصرگاهی و عطر پیچ های امین الدوله جا موندی...

مهدیه آنقدر خشمگین است که به حتم فردا سر مسئول گروه معارف را با گیوتن می زند و برای عبرت تمام گروه معارف آن را بر سر در دانشگاه آویزون می کنه تا وقتی من میرم میگم فلان درسو ثبت کن هنوز کلام من منعقد نشده نپره تو حرفمو اخرشم این نشه که ثبت نشده،اخ که فردا من الله اکبر گویان جوی خون راه می ندازم تو دانشگاه،اه اه مردک مزلف

اندر احولات گشت و گذارهای من در اینستا جهت یافتن آی دی جناب سبزه جذاب این بود که فهمیدم یه اسپرسو لاور اصیل هستند و من از قهوه و مشتقاتشو عطر قهوه و عطر تلخ و هرکوفتی مربوط به اون متنفرم،پس یک espresso hater هک کردم سردر اینستام تا مشت محکمی باشد بردهان تمامی سبزه های جذاب اسپرسو دوست کج سلیقه جنتلمن...

برف میاد،خونه عمه کوچیکتر از خونه ماست،خیلی کوچیکتر،با یه آترا میشه کوره آجرپزی،با یه چایی به نقطه جوش میرسی،با یه خنده کل خونه میره هوا،به یه تابلو از شوهر خدا بیامرز عمه یه دیوار سیاه پوش میشه،با یه ریتم بندری کل خونه منارجنبون میشه،خونه عمه آستانه حرکتی نداره فاصله بین هرچیزی قد یه بند انگشته،قد یه اخم و لبخند،قد دست های کوچیک مهدیس که گل های کنار پنجره عمه رو ناز میکنه...

آخ من به فدای دست های کوچیک،لبخند های کوچیک،قاب عکس های کوچیک،پنجره های کوچیک برفی،خونه های کوچیک...