- ۰ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۹
انار،مامان جان،پشت گوش راستم مدام گرم می شود،انگار یک نفر تند دویده و کنار گوشم با حرارت یک چیزی گفته و باز رفته،دست هاشو رو تونل کرده از دهن خودش تا گوش من،موهای فرفری سیاهش تو هوا رقصون شده و قهقهه زنان رو موزاییک های حیاط خانوم جون دویده،انگار تو مدام توی گوشم میخونی میییی رقصد زندگی در جام چشم تو،هی هوس میکنم بودنتو،مثه این زنای باردار نصف شبی هوس دست کشیدن تو موهاتو کردم.
راست است،انگاری ایران جنگ است،امن ترین کشور منطقه یک روز بر سر پلاسکواش آتش میبارد،یک روز بر سر بلوچ هایش،فردایش کردستان،خوزستان جوری گرد و غبارش به هواست که انگاری کنار گوشش توپ تانک خورده به خانه همسایه آجرهایش پودر شده در هوا معلق شده اند،خود جنگ ست حضرت آقا،حوالی همین سال های گداپروری و ال و بل یکی از این آقازاده ها گفته بود هرچی دهاتی و گدا گشنه رفته بودند جنگ و حالا مدعی شده اند،الانم باز یک مشت دهاتی و گداگشنه می میرند،اما فرق بزرگش این است نه دادخواه دارند،نه مدعی می شوند،باب میل آقازاده ها،معقول معقول
بانو هایده میفرمان: سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه مهر و وفا نیس...
رفتم گروه معارف بر سر زنان،میگم اقای دکتر درس فلان ثبت نشده ترم آخرمه چه کنم؟یخه را تا حلقوم کیپ بسته نگاهش رو میده به دیوار پشت سرم و میگه:من دکتر نیستم سرکار خانوم،مگه حجه که سرش مشرف شدن یا نشدن بحث میکنین،تو واسه من دکترترینی راه بنداز کارمو،بوجی موجی
کلا پروسه کتاب خریدن من یه سیبل فرکتال خاصی داره،ینی در عین اینکه دیگران فک میکنن خیلی ناگهانی و اتفاقی و بادی به هر جهته در خودش یک نظم و قانون خاصی داره،و از اونجایی که هبچ فروشنده ای نحوه خرید کردن منو تاب نمیاره امروز اخرین مغازه کتاب فروشی حوزه استحفاظی دانشگاه رو هم تموم کردم،حالا باید کیفمو بندازم رو دوشم رخت هر جنگو بپوشم یه کتاب فروشی پیدا کنم که اول هفته دنبال بی وتن باشم آخر هفته روش پخت 100 سالاد کد بانوی ایرانی...
یک نفر انتهای مغز من روی کلمن آبی زوار در رفته ای ریتم سلطان قلب های عارف رو گرفته،آبجی بزرگه با دامن زرد حریر و گل های قرمز روش با یک تِی کثیف و خراب داره تانگو می رقصه،سهیلا یک سینی گذاشته مرکز ثقل سالن و همه کثیف و ژولیده دست انداخته ایم به گل هندونه،ریتم کلمنی سلطان قلب ها همچنان با قدرت می زند،شعبون بزرگی میکنه داد میزنه:همه خفههه،سهی تقسیم کن...ریتم کلمنی خفه می شود،تانگو آبجی بزرگه هم خفه می شود،دست های دراز شده سمت گل هندونه هم،قاچ های شتری و باز ریتم سلطان قلب ها تو خونه تازه خریده و خالی خاله انسی میپیچه،شازده بزار یه حقیقت رو بهت بگم تو اخرین نفری بودی که فکر می کردم از رفتنت ناراحت می شم،اما بعد سهیلا که پاگیر فرنگ شد و شعبون که رفت سربازی و همونجا موندگار شد و از لیلی فقط رد چرخ چمدوناش به یاد مونده و آبجی بزرگه همش یا سر کاره یا تو سفر،تو تنها بازمونده دلخوشی های من بودی،هرچند رک،هرچند بی اعصاب،بی احساس،بی اخلاق،بی ملاحظه،اما شازده نوه های خانوم جون بودی...
همچنان ریتم سلطان قلب ها روی کلمن آبی...
عصبانی و بغض آلود پیام داده بودم،گفته بودم:این عند(end=منتها،انتها،غایت یک چیز)ناعدالتیه،انگار ما رو به خاک یکسان کردین...
گف:این چه طرز حرف زدن با استادته؟
گفتم:خیله خب بزارید با ادبیات خودتون بگم، این شیوه نمره دهی تون استاد تمام شعارهاتون مبنی بر دموکراسی رو زیر سوال میبره،این حرفاتون نقض حقوق بشر!شما هی میگفتید "من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه" ما فکر می کردیم تو مثل جای مناقشه نیس،اما الحق که درست می گفتید
گف:گنده حرف نزن،این نمرات تغییری نمیکنه،برو بخواب
گفتم:چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد،بیداد ظالمان شما نیز بگذرد...و block
پ.ن:کی گفته استادو نمیشه بلاک کرد؟ما نه تنها استاد رو بلاک میکنیم بلکه موقیتش باشه فحشم میدیم