بخاطر گونه ی زرین آفتابگردان

اینکه من گله نمی کنم که چرا همه اتاقا دکوراسیونش عوض شد،کاغذ دیواریش نو شد،کمد و تختا عوض شد،اما اتاق من نه معنیش این نیس که حالیم نیس،فقط به معرفت شون دیگه اعتقادی ندارم...

من همیشه از آدم ها توصیفات زیادی دارم،نحوه حرف زدن،زبان بدن،اتو شلوار،رنگ رژ،موهای فر،موهای لخت،موهای ویو،صداقت چهره،نگاه های گریزون،لبخندهای متملقانه،عطر ها،علایق،حد مطالعه،تو...تو ستار...در تو چیزی هست غیرقابل وصف که آدم ها هر کدوم به طور نسبی از اون یه مقداری برخوردارند،یا اصلا ندارندش،تو غایت یک صفت نیکی،یک چیزی ما بین چشم های نگران و لب های خندان و شعر های حافظی!

من اگر دقیقم به آدم های اطرافم فقط بخاطر این بود که ببینم چقد از تو رو دارن،اما تو ما بین کلاس های دانشگاه و دوچرخه سواری های عصرگاهی و عطر پیچ های امین الدوله جا موندی...

مهدیه آنقدر خشمگین است که به حتم فردا سر مسئول گروه معارف را با گیوتن می زند و برای عبرت تمام گروه معارف آن را بر سر در دانشگاه آویزون می کنه تا وقتی من میرم میگم فلان درسو ثبت کن هنوز کلام من منعقد نشده نپره تو حرفمو اخرشم این نشه که ثبت نشده،اخ که فردا من الله اکبر گویان جوی خون راه می ندازم تو دانشگاه،اه اه مردک مزلف

اندر احولات گشت و گذارهای من در اینستا جهت یافتن آی دی جناب سبزه جذاب این بود که فهمیدم یه اسپرسو لاور اصیل هستند و من از قهوه و مشتقاتشو عطر قهوه و عطر تلخ و هرکوفتی مربوط به اون متنفرم،پس یک espresso hater هک کردم سردر اینستام تا مشت محکمی باشد بردهان تمامی سبزه های جذاب اسپرسو دوست کج سلیقه جنتلمن...

برف میاد،خونه عمه کوچیکتر از خونه ماست،خیلی کوچیکتر،با یه آترا میشه کوره آجرپزی،با یه چایی به نقطه جوش میرسی،با یه خنده کل خونه میره هوا،به یه تابلو از شوهر خدا بیامرز عمه یه دیوار سیاه پوش میشه،با یه ریتم بندری کل خونه منارجنبون میشه،خونه عمه آستانه حرکتی نداره فاصله بین هرچیزی قد یه بند انگشته،قد یه اخم و لبخند،قد دست های کوچیک مهدیس که گل های کنار پنجره عمه رو ناز میکنه...

آخ من به فدای دست های کوچیک،لبخند های کوچیک،قاب عکس های کوچیک،پنجره های کوچیک برفی،خونه های کوچیک...

_چطور بود؟
+خیلییی سبزه بود،اما جذاب بود
_.... :|
+صداشم خیلی رادیویی بود
_.... :|
+حرفم خیلی میزد
_.... :|
+چته؟
_منظورم حرفاتون بود،طرحتو اجرایی میدونست؟
+.... :|

انار،مامان جان،پشت گوش راستم مدام گرم می شود،انگار یک نفر تند دویده و کنار گوشم با حرارت یک چیزی گفته و باز رفته،دست هاشو رو تونل کرده از دهن خودش تا گوش من،موهای فرفری سیاهش تو هوا رقصون شده و قهقهه زنان رو موزاییک های حیاط خانوم جون دویده،انگار تو مدام توی گوشم میخونی میییی رقصد زندگی در جام چشم تو،هی هوس میکنم بودنتو،مثه این زنای باردار نصف شبی هوس دست کشیدن تو موهاتو کردم.

راست است،انگاری ایران جنگ است،امن ترین کشور منطقه یک روز بر سر پلاسکواش آتش میبارد،یک روز بر سر بلوچ هایش،فردایش کردستان،خوزستان جوری گرد و غبارش به هواست که انگاری کنار گوشش توپ تانک خورده به خانه همسایه آجرهایش پودر شده در هوا معلق شده اند،خود جنگ ست حضرت آقا،حوالی همین سال های گداپروری و ال و بل یکی از این آقازاده ها گفته بود هرچی دهاتی و گدا گشنه رفته بودند جنگ و حالا مدعی شده اند،الانم باز یک مشت دهاتی و گداگشنه می میرند،اما فرق بزرگش این است نه دادخواه دارند،نه مدعی می شوند،باب میل آقازاده ها،معقول معقول 

بانو هایده میفرمان: سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه مهر و وفا نیس...

رفتم  گروه معارف بر سر زنان،میگم اقای دکتر درس فلان ثبت نشده ترم آخرمه چه کنم؟یخه را تا حلقوم کیپ بسته نگاهش رو میده به دیوار پشت سرم و میگه:من دکتر نیستم سرکار خانوم،مگه حجه که سرش مشرف شدن یا نشدن بحث میکنین،تو واسه من دکترترینی راه بنداز کارمو،بوجی موجی