بخاطر گونه ی زرین آفتابگردان

کلا پروسه کتاب خریدن من یه سیبل فرکتال خاصی داره،ینی در عین اینکه دیگران فک میکنن خیلی ناگهانی و اتفاقی و بادی به هر جهته در خودش یک نظم و قانون خاصی داره،و از اونجایی که هبچ فروشنده ای نحوه خرید کردن منو تاب نمیاره امروز اخرین مغازه کتاب فروشی حوزه استحفاظی دانشگاه رو هم تموم کردم،حالا باید کیفمو بندازم رو دوشم رخت هر جنگو بپوشم یه کتاب فروشی پیدا کنم که اول هفته دنبال بی وتن باشم آخر هفته روش پخت 100 سالاد کد بانوی ایرانی...

یک نفر انتهای مغز من روی کلمن آبی زوار در رفته ای ریتم سلطان قلب های عارف رو گرفته،آبجی بزرگه با دامن زرد حریر و گل های قرمز روش با یک تِی کثیف و خراب داره تانگو می رقصه،سهیلا یک سینی گذاشته مرکز ثقل سالن و همه کثیف و ژولیده دست انداخته ایم به گل هندونه،ریتم کلمنی سلطان قلب ها همچنان با قدرت می زند،شعبون بزرگی میکنه داد میزنه:همه خفههه،سهی تقسیم کن...ریتم کلمنی خفه می شود،تانگو آبجی بزرگه هم خفه می شود،دست های دراز شده سمت گل هندونه هم،قاچ های شتری و باز ریتم سلطان قلب ها تو خونه تازه خریده و خالی خاله انسی میپیچه،شازده بزار یه حقیقت رو بهت بگم تو اخرین نفری بودی که فکر می کردم از رفتنت ناراحت می شم،اما بعد سهیلا که پاگیر فرنگ شد و شعبون که رفت سربازی و همونجا موندگار شد و از لیلی فقط رد چرخ چمدوناش به یاد مونده و آبجی بزرگه همش یا سر کاره یا تو سفر،تو تنها بازمونده دلخوشی های من بودی،هرچند رک،هرچند بی اعصاب،بی احساس،بی اخلاق،بی ملاحظه،اما شازده نوه های خانوم جون بودی...

همچنان ریتم سلطان قلب ها روی کلمن آبی...

قدیم ترها که رسم بهارخواب ها و پشت بام خوابی های تابستان از سرمان نیافتاده بود،رو پشت بام خانه خانوم جان سبیل به سبیل تشک و لحاف می چیدیم و به آسمان خیره می شدیم،من بچه تر از همتون بودم سودای دیدن یک ستاره دنباله دار همیشه تو ذهنم بود،شما ببر و یوزپلنگ و گل و ماهی پیدا می کردین بین ستاره ها،من خیره می شدم که یک ستاره دنباله دار شکار کنم،اولین باری که  به ظن خودم یک ستاره دنباله دار دیده بودم غیرقابل وصف  بود،فقط خیره به آسمون جیغ می کشیدم،تا وقتی که ستاره دنباله دار از جلو چشمام محو شد جیغ زنان محو کشف بزرگم پلک نمی زدم،تو زده بودی تو گوشم شازده،که از شوک در بیام و من هرچی می گفتم ستاره دنباله دار دیدم باورتون نشد،بعد اون من بارها ستاره دنباله دار دیدم،ستاره های دنباله دار قرمز،زرد،آبی...یک بار قرار گذاشتیم که به شماهم نشانی ستاره دنباله دارم رو بدم و بعد از ظهورش تو آسمون همه سکوت کردن،جز تو،شازده تو همیشه واقعیت رو به تلخ ترین شکل ممکن میکوبیدی تو صورت یه دختر 4_5 ساله،بعد اون شب که آسمون خونه خانوم جان هم بجای ستاره دنباله دار هواپیما داشت هیچ وقت اونجوری خیره نشدم به آسمون.
حالا  قد و بالای خانوم جان پسندت اونقدی قد کشیده که دم از استقلال بزنی بقول خودت قرار سوار ستاره های دنباله دار بشی و... شششششش (دست هاشو به شکل هواپیما در آورده اوج می گیرد)، ما از این فرنگی ها خیر ندیدیم شازده،یه بار سهیلا رفت و دیگه برنگشت،حالا تو...سفرت سلامت اما...
ما یه دبیر داشتیم همیشه میگف بدی های دوستاتونو بگید که اصلاحش کنن قبل اینکه دشمنشون از بدی هاشون برعلیه شون استفاده کنه،آاااما یه جوری نگید که ناراحت بشه،مثلا اگه دهنش بو میده بهش بگید"حالا ناراحتم میشی ولی دهنت بو میده" 
این همه مقدمه چیدم بگم بیان داش،حالا ناراحتم میشی،ولی این آماری که تو وبت نشون میدی گویا زیادی فتوشاپه،خط رکود و تورم اقتصادی نیس که یهو اینقد پیشرفت کنیم تو دولت جدید،کلا سر جمع چارتا بازدید دارم که اونام خودمم،100 تا از کجا اومده اخه؟

عصبانی و بغض آلود پیام داده بودم،گفته بودم:این عند(end=منتها،انتها،غایت یک چیز)ناعدالتیه،انگار ما رو به خاک یکسان کردین...

گف:این چه طرز حرف زدن با استادته؟

گفتم:خیله خب بزارید با ادبیات خودتون بگم، این شیوه نمره دهی تون استاد تمام شعارهاتون مبنی بر دموکراسی رو زیر سوال میبره،این حرفاتون نقض حقوق بشر!شما هی میگفتید "من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه" ما فکر می کردیم تو مثل جای مناقشه نیس،اما الحق که درست می گفتید

گف:گنده حرف نزن،این نمرات تغییری نمیکنه،برو بخواب

گفتم:چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد،بیداد ظالمان شما نیز بگذرد...و block

پ.ن:کی گفته استادو نمیشه بلاک کرد؟ما نه تنها استاد رو بلاک میکنیم بلکه موقیتش باشه فحشم میدیم

نشسته ام رو کاناپه انتهای هال،پرده ها رو کشیدم،لامپ ها رو خاموش کردم،مامان خوابیده،بابا نیست،تولد آبجی بزرگه است،ما نه بادکنک باد کرده ایم،نه شمع فوت کرده ایم،نه لباس های زرقی برقی پوشیده ایم نه آهنگ تولد اندب را گذاشته ایم،ما خیلی وقت ست اونجور که انتظار می رود باهام رفتار نمی کنیم،

ما نشسته بودیم روی پشت بام و برگه های زرد آلو و لواشک های انار و آلبالو می چیدیم جلوی آفتاب،پیچک های حیاط تا بام هم رسیده بودند،ما از همان بالا آلبالو می خوردیم و هسته اش را پرت می کردیم تو باغچه،باغچه ما شده بود باغ آلبالو،قرار بود فردا مامان با باقی مانده آلبالو ها مربا درست کند و ما هم کنار دست مامان زنانگی یاد بگیریم،مربا بپزیم  و ترشی بندازیم،کجا پامون کج رفت که هیچ وقت فردا نشد؟انگار افتاب زندگیِ ما ماند آن ور بوم،لواشک های تَر ماند و زردآلوهایی در انتظار خشک شد و ما حسرت به دل بهارخواب ها و شمارش ستاره های آسمان ماندیم.